داستان من عاشق کسی شدم که وجود نداره p1
سلام پارته یک رو گذاشتم و بگید ادامه بدم یا نه
داستان از اینجا شروع میشه یه دختر دبیرستانی به اسم مِیو هست که تو توکیو زندگی میکنه و میخواد به روز اول دبیرستانش بره...
از زبان میو
سلاممم
من اسمم میو هست امسال سال اولیه که دارم به دبیرستان میرم
من موهای کوتاه لختو قهوه ای و کمی چتری و چشمای سبز دارم
من اوتاکو هستم و عاشق مانگا خوندنم
البته عاشق یکی از شخصیتای انیمه ناروتو هستم اسمش هاتاکه کاکاشیه
شاید اکثرتون رو ناروتو یا ساسکه یا ایتاچی کراش باشید
ولی من بیشتر از همه کاکاشیو دوست دارم و عادت دارم مثل اون ماسک بزنم
اوه ، داره دیرم میشه امروز روز اول دبیرستانمه نباید دیر برسم
و با سرعت کفششو میپوشه و کیفشو بر میداره و از خونه میره بیرون*
صب کن امروز یه مانگا جدید اومد بهتره امروز تو راه اول یه سر برم کتاب فروشی و مانگا جدید بگیرم
و با سرعت میره سمت کتاب فروشی و واردش میشه*
خانم کتاب فروش:سلام میو اومدی باز مانگا جدید بخری؟ تو اون قفسه رو به روعه
من:بله ممنون
و میره سمت قفسه مانگا*
و یه مانگای قدیمی که تو قفسه خاک خورده توجهمو جلب میکنه اروم بازش میکنم تا یه نگاهی بندازم و یهو یه نور سفیدی میزنه بیرون و چشمام سیاهی میره...